حرف دل

ساخت وبلاگ
‍ در خصوص غذا دادن به حيوانات خارج از خونه، خواهشاً این چند سطر رو مطالعه کنید و برای دوستانتون هم بفرستید:۱. تمام حیوانات به صورت غریزی بلدن غذا پیدا کنن و شکار کنن.۲. وقتی مثلا به گربه‌ی تو خیابون غذای خشک می‌دید، اون گربه دیگه غذای تر نمی‌خوره، با اینکار به مرگش کمک می‌کنید.۳. حیوانات برعکس آدما، اگه غذا نداشته باشن زاد و ولد نمی‌کنن. وقتی بهشون غذا می‌دید مرتب بچه میارن، این میشه که تعداد گربه‌های شهر تهران تو ۱۰ سال اخیر، ده‌ها برابر شده.۴. وقتی اکوسیستم رو با غذا دادن دستکاری میکنید، جمعیت حيوانات بیشتر میشه، حالا غذای بیشتری لازم دارن پس میرن سراغ گونه‌های دیگه.۵. ارزش یه سری حیوانات بیشتره، مثل یوز ایرانی، گور، پلنگ و.... شما با غذا دادن به سگ‌ها به منقرض شدن گونه‌های باارزش جانوری کمک می‌کنید.۶. همیشه در طبیعت انتخاب طبیعی یا natural selection وجود داره. حیوونی که نتونه غذا پیدا کنه یا مریض باشه، محکوم به مرگه. ضعیف‌ها از بین می‌رن تا ژن قوی نسل رو ادامه بده.۷. خیلی وقتا دیده میشه بچه‌ گربه‌ها رو میبرن دامپزشکی چون مریضن، غافل از این که مامانش اونو ول کرده تا بمیره، چرا؟ چون میخواد نسلش قوی‌تر بشه.۸. نکته انحرافی: یکی از دلایل افزایش animal lover ها، کاسب‌هاییه که در لباس دامپزشک از احساسات شما سواستفاده میکنن تا جیبتون رو خالی کنن!مورد بعدی، پیمانکارای شهرداری هستن که به ازای تحویل هر لاشه سگ از شهرداری پول می‌گیرن، منطقیه که شما رو تحریک کنن تا به سگا غذا بدید تا تعداد بیشتری سگ رو معدوم کنن و از شهرداری پول بیشتری بگیرن!۹. غذا دادن به حيوانات خارج از خانه، صرفا در مورد گونه‌های در خطر به انقراض و زیرنظر محیط بانی باید صورت بگیره.۱۰. وقتی در زمستان به حیوانات مهاجر حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 17:58

این جناب مردی قوی هیکل و سیه چرده و با وجود کبر سن راست قامت بود. صراحتی آمیخته به کمی خشونت در لهجه داشت. در رأی خود پا فشار و در قول خویش استوار بود و در برای خویش و بیگانه در اثبات گفتار خود پایداری می‌نمود. در تابستان سال1324 شمسی این مرد و جناب شیخ حسین فاضل طهرانی در طهران بودند و هر دو نفرشان در یک اتاق از اتاقهای حظیرة‌القدس می‌زیستند و چون رفت و آمد احباب همیشه در آنجا زیاد می‌شد، اتاقی که محلّ سکونت این دو فاضل بود غالباً مملو از احباب صاحب ذوق می‌گشت و قصص و روایات دینی و اخبار و آیات استدلالی و اشعار و امثال ادبی به فارسی و عربی خیلی گفته و خوانده می‌شد. فاضل یزدی طبع شعر هم داشت و گاهی اشعاری به تخلّص (رونق) می سرود و بر حسب خواهش احباب انشاء می‌نمود. دفعه‌ئی یکی از غزلهای خواجه را که قبلاً تضمین کرده بود می‌خواند و دسته‌ئی از احباء هم حاضر بودند و گوش به اشعارش فرا داشته در مواقع معین صوت را به تحسین بلند می‌کردند. وقتیکه تمام شد فاضل با خنده گفت من حساب مرحبا ها وآفرینهای شما را در دست داشتم. تمامتان وقتی که ابیات خودم را می‌خواندم ساکت بودید و چون به اشعار حافظ می‌رسیدم به به می‌گفتید.پیش خود نگوئید یارو نفهمید. از لهجه فاضل به صعوبت تشخیص داده می‌شد که این مرد اهل یزد است. بیاناتش از حیث معنی متینو از جهت لفظ خوش عبارت و یکی دیگر از خصایص فاضل این بود که بسیاری از آثار مبارکه را در چندین مجلّد به خطّ خود استنساخ کرده همواره همراه داشت و هر موقع که مطالبی اظهار می‌کرد اگر کسی می‌خواست در آن باره مناقشه نماید فوراً نصّی در همان خصوص از الواح یافته نشان می‌داد و این دلیل انس و احاطه بسیار و تمسّک شدیدش به آیات بود. دفعه‌ئی بنده او را در اتاق خودش دیدم که مشغول ن حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 22:23

در اصطلاحِ نجومِ قدیم، «قِران» حالتی بود که دو سیاره در یک برج قرار می‌گرفتند و منجمان آن را سعد (مبارک) یا نحس (شوم) می‌دانستند. اگر دو سیارۀ زهره و مشتری در یک برج قرار می‌گرفتند، آن را مبارک می‌دانستند و به آن «قِرانِ سعدین» می‌گفتند.یکی از القابِ شاهان «صاحب‌قران» بود، یعنی کسی که انعقادِ نطفه‌اش یا تولدش در چنین زمانِ مبارکی روی داده است.در دورۀ فتح‌علی‌شاهِ قاجار روی سکه‌ها القاب و عناوینِ شاه، از جمله «سلطانِ صاحب‌قران»، نوشته می‌شد و به خودِ سکه‌ها هم «صاحب‌قران» می‌گفتند.واژۀ «صاحب‌قران» کم‌کم در تداولِ مردم کوتاه شد و به صورتِ «قران» درآمد و واحدِ پولِ ایران شد.بعدها «ریال» جای‌گزینِ قران شد.تلفظِ گفتاری‌اش «قِرون» است: یه قرون دوزار.مأخذ: داستانِ واژه‌ها، نوشتۀ بهروز صفرزاده.C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌ ‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌ حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:28

مردی در کارخانه توزیع گوشت کار می کرد .یک روز که به تنها برای سرکشی به سردخانه رفته بود ، درب سردخانه بسته شد و اوداخل سردخانه گیر افتاد.آخر وقت بود و هیچ کس متوجه گیرافتادنش نشد . بعد از چند ساعت مرددر حال جان دادن بود .نگهبان کارخانه درب سردخانه را بازکرد و او را نجات داد .مرد از نگهبان پرسید : چطور فهمیدیمن در سردخانه گیر کرده ام ؟نگهبان جواب داد : تو تنها کسی هستیکه وقتی وارد کارخانه می شوی به منسلام می کنی و حالم را می پرسی و بعداز خروج هم با من خداحافظی می کنی .اما امروز با من احوالپرسی کردی و چندساعتی هم گذشت اما برنگشتی و خداحافظی نکردی ! من هم برای یافتن تو به کارخانهسر زدم ...من منتظر احوالپرسی هر روزه تو هستمچون از نظر تو ، من هم کسی هستم ووجود دارم .متواضعانه تر و دوستانه تر وجودهم را لمس کنیم .بی تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست . حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:28

آزادی براى همه ملت ها سقف دارد. سقف آزادی رابطه‌ى مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. با همت بلند مردمان، سقف بلند میشود. در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادى هم بهمان نسبت کوتاه میشود. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند.آدمهای کوتوله اما راحت جولان میدهند. بعضی از آدمهای بزرگ هم برای بقا، آنقدر سرشان را خم ميکنند که کوتوله میشوند. آنوقت سقف ها هی پایین و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز میکنند، تا اینکه تا کمر خم میشوند و دیگر نمیتوانند قد راست کنند. آزادىِ مردم نيز می شود یواشکی و زندگى شان می شود جهنم !!!#فئودور داستایوفسکی حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:28

آیین های سوگواری به عنوان بازتاب پنهانی ترین خواست ها و باورهای بشری و در شمار مهم ترین نمود های هویت اجتماعی اقوام هستند.برگزاری مراسم سوم،هفتم و چهلم برای درگذشته نیز از جمله این آیین هاست که یکی یادگار آیین زرتشت، دیگری بازمانده از باورهای مندایی و سومی خاطره ای از مراسم سوگواری سکاهاست.اعدادی رمزآمیز مانند 3 و 7 و 12 و 40 که در همه تمدن های باستانی اعدادی مقدس به شمار می آمدند و وارد عقاید شیعه هم شده اند.*مراسم چهلم:*سکاها از جمله اقوامی بودند که در فلات ایران می زیستند و بر نوع نگرش و آداب و رسوم مردم منطقه تأثیرات بسیاری گذاشتند؛ از جمله در برگزاری برخی عادات سوگواری. بدن هر سکایی پس از مرگ مومیایی می شد، جسد را در ارابه ای قرار می دادند و در حالی که هیأت عزاداران مویه کنان و اشک ریزان در پس ارابه در حرکت بودند، به نزد یکایک دوستان و آشنایان می رفتند تا همه با درگذشته وداع نمایند. این کار باید چهل روز طول میکشید. سرانجام در روز چهلم مرده به محل تدفین می رسید و طی مراسم ویژه ای به خاک سپرده می شد.*مراسم سوم*روان پس از مرگ تا سه روز بر بالین جسد خویش نزدیک سر می نشیند و در بیم است. روز چهارم، در صورتی که درگذشته فردی صالح و پرهیزگار باشد، نتیجه اعمالش همچون دوشیزه ای زیبا، خوشبو و دل آرا که زیباتر از او در تمام جهان یافت نمیشود نزد در گذشته میآید و او را از پل «چینود» [در اسلام صراط ] می گذراند.اما در صورتی که درگذشته فردی ناصالح و گناهکار باشد اعمال او همچون عجوزه ای زشت و بدبو که زشت تر از او در تمامی عالم وجود ندارد به پذیره اش می آید تا او را به دوزخ بیفکند.*مراسم هفتم*مندائیان بر این باورند که روح پس از مرگ بعد از سه روز سرگردانی میان عالم مادی و جهان ارواح از آسمان حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 28 شهريور 1401 ساعت: 20:45

*This William or That William?*  *کدام ویلیام درست می‌گفت؟* .در سال 1850 نابغه جوانی به نام *William Clifford* در سن پانزده سالگی وارد کالج سلطنتی انگلستان شد و بسرعت مدارج دانشگاهی فیزیک و ریاضی را با بهترین نمرات طی کرد و به استادی همان دانشگاه رسید. ده سال پس از ورود به دانشگاه، یعنی در سن بیست و پنج سالگی نظریه ماده و گرانش را براساس انحنای زمان-فضا عنوان کرد، نظریه‌ای که بیش از نیم قرن ناشناخته ماند و سپس مجدداً توسط آلبرت اینشتین (و به احتمال زیاد بدنبال آشنایی او با نوشته‌های کلیفورد) بعنوان تئوری نسبیت ارائه شد و مرزهای فیزیک و اخترشناسی را جابجا کرد.در سن 33 سالگی، کلیفورد نظریه‌ای بسیار مهم و اساسی در زمینه فلسفه اخلاقی عنوان کرد و عنوان داشت:*«داشتن اعتقاد به هر چیزی بدون وجود شواهد کافی نه تنها غیرمنطقی، بلکه بسیار غیراخلاقی و زیانبار است».* او عنوان کرد که هر نوع اعتقاد باید براساس شواهد کافی و قابل اثبات باشد (responsible believing) ، وگرنه اعتقاد بدون داشتن شواهد کافی و مستند (irresponsible believing) فقط موجب تقابل‌ و دشمنی بین افراد و گروهها و آسیبهای اجتماعی فراوان خواهد شد. کلیفورد معتقد بود که اگرچه داشتن اعتقاد *«حق»* هر کسی است، ولی داشتن هر حقی با داشتن *«مسئولیت»* در قبال نتایج آن همراه است (برای مثال ما با گرفتن گواهینامه حق رانندگی بدست می‌آوریم، ولی مسئولیت آن هم برعهده خود ما خواهد بود). متأسفانه این دانشمند و نابغه بزرگ که میرفت تا دنیای دانش و فلسفه را دگرگون کند، در سن 34 سالگی، یعنی یکسال پس از عنوان کردن نظریه فلسفی‌اش فوت کرد. .چند سال بعد، یکی از استادان برجسته فلسفه در دانشگاه هاروارد، به نام *William James* ، حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 9 شهريور 1401 ساعت: 9:36

در حدود سال ۱۳۲۰ در یکی از روزها، عصر هنگام ، با استاد صبا و استاد عبادی در حالی که سرخوش بودیم ، به بیرون زدیم ، استاد صبا گفتند که در کلیسای ارامنه ، مراسمی برپاست ، آنجا برویم و از نزدیک شاهد مراسم باشیم. کلیسا داخل کوچه ای قرار داشت.آن روزها مثل حالا همه جا آسفالت نبود. اکثر کوچه ها پر از گل ولای بود. مشکل می توانستی کفشی تمیز در پای کسی ببینی. ما گل و لای کوچه جلودارمان نبود .جوانی مان گل کرد و رفتیم. دختر خانمی مسیحی که بسیار زیبا و ملوس و دلربا بود ، به طرف کلیسا می رفت. چکمه برقی که آن روزها مد شده بود به پا داشت و با ژست مخصوصی راه می رفت . بی اختیار به دنبالش روان شدیم. زمانی که هر سه ما در زیبایی آن دختر ترسا چیزی می گفتیم، استاد عبادی گفتند که شهریار چرا خاموشی؟ جای شعر این جاست.استاد صبا هم نظر ایشان را تائید کردند. بی درنگ شروع کردم و استاد صبا هم یادداشت می کردند.دختر مسیحی گام هایش را آهسته کرده بود و کاملا گوشش با ما بود:ای پری چهره که آهنگ کلیسا داریسینه مریم و سیمای مسیحا داریگرد رخسار تو روح القدس آرد به طوافچو تو ترسا بچه، آهنگ کلیسا داریآشیان در سر زلف تو کند طایر قدسکه نهالِ قدِ چون شاخه ی طوبا داریجز دل تنگ من ای مونس جان،جای تو نیستتنگ مپسند دلی را که در او جا داریمه شود حلقه به گوش تو که گردن بندیفلک افروزتر از عقد ثریا داریبه کلیسا روی و مسجدیانت در پیچه خیالی مگر ، ای دختر ترسا داری ؟!پای من در سر کوی تو به گل رفت فروگر دلت سنگ نباشد گل گیرا داریآتشین صاعقه ام بر سر سودایی زددختر این چکمه برقی که تو در پا داریدگران خوشگل یک عضو و تو سرتاپا خوبآنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داریآیت رحمت روی تو به قرآن مانددرشگفتم که چرا مذهب عیسا داریکار آشوب تماشا حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 9 شهريور 1401 ساعت: 9:36

«شاخه تا آمد به برگش خو کندپاییز شد…»هیچ میدونی ۵۰ تا ۷۵ سالگی فصل پاییزی زندگی انسانه...داشتم فکر میکردم واقعاً اگر طول متوسط زندگی انسان رو خوشبینانه ۱۰۰ سال در نظر بگیریم و هر ۲۵ سال رو به یک فصل نسبت بدیم،فصل سوم دقیقا میشه همین سن ما بین ۵۰ تا ۷۵ سالگیو زیباترین و عاشقانه ترین فصل زندگیمون میتونه باشه...همینه هر تار موی ما به یک رنگ در میاد، صورتمون چینهای نه عمیق ولی محسوس پیدا میکنه،دست و پامون کم و بیش بی حس و حاله، ولی میتونیم هنوز ازشون کار سخت بکشیم و ....باید از زیبایی های این فصل زندگیتون لذت ببرید، چون همونطور که بهار و تابستونش تموم شد و دیگه برنمیگرده پاییزشم تکرار ناشدنیه...پس تا میتونین تو این فصل رنگارنگ خوشگل زندگی تون عاشق باشید و عشق ببخشید. درست مثل درختا که برگاشونو به زمین میبخشند تا زمین زیباتر از قبل به نظر بیاد...‌ فصل پاییز رو برای دل خودت آرام تر ورق بزن ...و تمامی رنگ ها را به خاطر بسپارکه عشق و محبت لابلای همین رنگ های زیباست.زیبا زندگی کن.. حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 9 شهريور 1401 ساعت: 9:36

بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم!و اولین چیزی هم که میخواستم بخرم یک یخچال برای "ننهنخودی" بود. ننه‌نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچ‌وقت بچه‌دار نشده بود. می‌گفتند جوان که بود شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود می‌ریخته و فال می‌گرفته.پیر که شد، دیگر نخود برای کسی نریخته ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش.زمستان و تابستان آب‌یخ می‌خورد، ولی یخچال نداشت.ننه ، شبها راه می‌افتاد می‌آمد درِ خانه‌ی ما را می‌زد و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت.توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ی ننه‌نخودی" بود. ننه با خانه‌ی ما ندار بود. درِ خانه اگر باز بود بی‌در زدن می‌آمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم می‌آوردیم برای او.با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و باهاش که حرف می‌زد توی هر جمله یک "پسرم" می‌گفت. یک شبِ تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه، پرده را کنار زد و آمد تو. بچه‌ی فامیل که از ورود یکباره‌ی یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود ، جیغ زد و گریه کرد. ننه به بچه‌ آبنبات داد. نگرفت، بیشتر جیغ زد.بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ی ننه نخودی را از توی جایخی آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را می‌انداخت توی زنبیل ننه، آرام گفت: "ننه! از این به‌بعد در بزن!"ننه، مکث کرد. به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بی‌حرف رفت. و بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. کاسه‌ی ننه‌نخودی ماند توی جایخی و روی یخش، یک لایه برفک نشست.یک شب، کاسه را برداشتیم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه. در را باز کرد.به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، پسرم!"قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده ب حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezasalmanio بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:26